سفارش تبلیغ
صبا ویژن

داستان یک آگهی بازرگانی!!

پنج شنبه 91/8/11 10:24 عصر| سرزمین موجهای آبی تبلیغ جنگ نرم نقد انتقاد تلویزیون | نظر

نقل از وبلاگ:http://sarbazemah.parsiblog.com/

داستان یک آگهی بازرگانی!!

این که میگن تلویزیون میتونه یک ابزار مهم برای جنگ نرم باشه اینجا معلوم میشه که حقیقت داره !
وقتی که در صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران یک آگهی بازرگانی پخش میشه که بزرگترین هدف مردم از رفتن به شهر مقدس مشهد را  ....

 

خیبی وقت پیش بود که یک آگهی بازرگانی پخش شد . این آگهی بازرگانی امروز مجددا پخش شد . اما یک سری از جاهای اون را حذف کرده بودن . گویا دوستان در صدا و سیما متجوه اهداف شومی که در اون آگهی گنجونده شده بود ، شدند .

نقد این آگهی را - البته خیلی دیر - برای آگاهی دوستان مطرح میکنم .

داستان از این قرار بود که :
قطاری در حال حرکت است . تابلویی نشان داده می شود که نوشته است  " 11کیلومتر " . این تابلو مشابه تابلوهای راهنمایی و رانندگی که برای نشان دادن فاصله باقی مانده تا شهر مذکور هست استفاده میشه . با این تفاوت که در این تابلو اسم شهر مشخص نیست .

با دیده شدن این تابلو مسئولین قطار هماهنگی های را انجام میدهند و سوزن بان مسیر قطار را عوض کرده و قطار به انتهای خط رسیده و وارد اتوبان می شود . پس از حرکت در اتوبان به مقصد می رسد .

اما مقصد کجاست ؟؟ "سرزمین موجهای آبی"!!!!  که در شهر مشهد قرار دارد . پس معلوم می شود که شهری که در تابلوی راهنمایی و رانندگی مشخص نشده بود همان مشهد است !

اما نکته اصلی ماجرا اینجاست که پس از رسیدن قطار به سرزمین موجهای آبی و پیاده شدن مسافران ، مسئول قطار جلوی دوربین آمده و میگوید  : " این خواسته همه مسافران بود !"  یعنی همه مسافران خواهان این بودند که پس از سفر به شهر مشهد اولین جایی که می روند  به جای حرم مطهر امام رضا (ع) ، سرزمین موجهای آبی است !!!

آیا این حقیقت دارد ؟؟؟ کسانی که این آگهی را ساخته اند - تاکید میکنم شاید مسئولان آناج بی خبر باشند . شاید!- هدف شومی را دنبال می کردند . و آن القای این موضوع بوده که مردم ایران از دین زده شده اند . و بیش از زیارت به تفریح اهمیت میدهند .
که این موضوع اصلا حقیقت ندارد . انکار نمیکنیم که در تعطیلات ها مسیرهای منتهی به شمال کشور - تفریح- شلوغ می شود . اما مسیر های منتهی به مشهد و قم و شیراز نیز از ترافیک قابل توجهی برخوردارند .

البته نکته ای هم در تابلوی نشان داده شده در ابتدای آگهی وجود دارد . اینکه ما در راهنمایی و رانندگی تابلویی که بگوید تا فلان شهر  " 11  کیلومتر "  باقی مانده نداریم ! پس چرا این تابلو را نشان می دهند ؟؟ می شود  به عدد یازده  توجه کرد که ماهیت شومی را نشان میدهد . و آن ترویج فراما سونری است . میدانیم که عدد یازده جزءمقدس ترین اعداد نزد ماسون ها به شمار می آید !!

 

جای شکر دارد که مسئولین متوجه شده اند و نکات منفی این آگهی را حذف کرده اند . اما باید توجه و دقت شود تا چنین چیز هایی که با احساسات مذهبی مردم ارتباط دارد دیگر در صدا و سیما تکرار نشود . البته باید توسط مراجع ذی ربط با تهیه کنند گان  این آگهی هم بر خورد شود .


غیرتی در مورد میانمار

چهارشنبه 91/8/10 11:38 صبح| کشتار مسلمانان میانمار شعر تکبیر غیرت | نظر

 

مشق این شبهای من ...

(نقل از وبلاگ تکبیر:http://takbir.parsiblog.com/Posts/31)

نوشته شده توسط (shobbar) شبر

 

 

آن مرد خــانـه داشت


آن مرد داس داشت

 

آن مرد دیـــن دارد

 

آن مرد مــــسـلـمـان است

 

آن مرد از مــیـانـمـار آمد

 

آن مرد از زیر آتــش آمد

 

آن مرد پــیـاده آمد

 

آن مرد بــــدون همسر و فرزندانش آمد

 

آن مرد با بدنی ســـوخـته آمد

 

آن مرد با قلبی شـــکـسته آمد

 

آن زن ..........

 

آن کودک غـــــرق شد ...

 

استاد گفت هر شب تا صبح از روی این سرمشق هزاران بار  بنویس شاید غـــــیـرتـت خوب شود ...


بند میم: دست کسی که این متن را نوشته درد نکند. خدا ازش قبول کند. خدایا میترسیم ...چه بکنیم؟مسلمانانت را دارند قربانی میکنند. بگو چه کنم؟

 


طیب حر امام خمینی

چهارشنبه 91/8/10 1:9 صبح| طیب حر امام خمینی احترام به سادات سید | نظر

او به راستی حرّ امام خمینی بود + عکس(طیب)

 

فردا شب، صدایی از سلول طیب آمد. فهمیدم دارند می برندشان برای اعدام. وقتی می‌رفتند، طیب زد به میله سلول من و گفت: محمد آقا! اگه یک روز خمینی رو دیدی، سلام منو بهش برسون و بگو خیلی‌ها شما رو دیدند و خریدند ، ما ندیده شما رو خریدیم.

به گزارش فرهنگ نیوز او را جاهل و لوطی تهران می شناختند همانند خیلی های دیگر. اما گویا یک تفاوتی داشت که او را از بقیه متمایز ساخته بود. احترام او به حضرت اباعبدالله! احترام و ادبش باعث نجات شد. همان دلیلی که باعث نجات حر شد. می گویند هنگامی که حرابن یزید ریاحی روبروی امام حسین علیه السلام قرار گرفت و حضرت فرمود:"مادرت به عزایت بنشیند" سر به زیر انداخت و ادب کرد و گفت من به مادرت توهین نمی کنم. شاید همین باعث نجاتش شد.
 
 
وقتی سران مملکت جلسه گذاشتند تا با طیب زد و بند کنند و وادارش کنند که بگوید خمینی به من پول داده تا بارفروشها رو تیر کنم، زیر بار نرفت و آنروز در دادگاه، رو به سرهنگ نصیری گفت: 
حرفهای شما درست؛ اما ما تو قانون مشتی‌گری، با بچه های حضرت زهرا در نمی‌افتیم. من این سید رو نمی شناسم؛ اما با او در نمی افتم.
 
 
 یازدهم آبان سال 42 یاد آور شهادت جوانمردی است که احترام و ادبش از او یک اسطوره ساخت. نذری های محرم و صفرش معروف بود. کمک کردن او به ایتام و دلجویی از آنها زبانزد خاص و عام بود. هرچند از نظر اخلاقی هم کیش چاقو کشان و عربده کشان محل بود اما در کنار آن، مردانگی اش را حفظ کرده بود. 
 
در این مجال قصد نداریم به دفاع همه جانبه از این مرام و شخصیت بپردازیم. صحبت از حریت و آزادگی است. مرامی که متاسفانه به مرور در جامعه کمرنگ می شود.
 
از کسی حرف می زنیم که در زمان خفقان حکومت، که کسی جرأت اعتراض به قوانین حکومتی را نداشت یک تنه از جنوب تهران قد علم می کند و در لبیک به خمینی کبیر در 15 خرداد سال 42  برمی خیزد، قیام می کند و دستگیر می شود. دستگیریش به خاطر دسته هایی بود که راه انداخته بود. البته در دسته هایش عکس امام خمینی را هم زده بود و این برای حکومت خوب نبود. 
 
 
خاطره ای از آخرین لحظات طیب
 
محمد (محمد باقری معروف به محمد عروس) درباره آن روز( قیام خرداد 1342 در تهران) اینگونه نقل می کند:
"بعد از اعلام حکم، ما را به بندهامون منتقل کردند. نصف شب، مأمور شهربانی آمد و زد به در زندان و گفت: محمد باقری! حاج علی نوری! اعلیحضرت با یک درجه تخفیف، عفو ملوکانه به شما داده است.
 
اینها را گفتند تا طیب از ترس اعدام، حرفش را پس بگیرد و بگوید آقای خمینی من را تحریک کرد؛ اما طیب که در یک سلول دیگر زندانی بود، بلند گفت:
 
 این حرفها رو برای ننه‌ات بزن! یک بار گفتم، باز هم می‌گم، من با بچه ی حضرت زهرا(س) در نمی افتم.
فردا شب، صدایی از سلول طیب آمد. فهمیدم دارند می برندشان برای اعدام. وقتی می‌رفتند، طیب زد به میله سلول من و گفت: 
 
محمد آقا! اگه یک روز خمینی رو دیدی، سلام منو بهش برسون و بگو خیلی‌ها شما رو دیدند و خریدند ، ما ندیده شما رو خریدیم.
 
نیم ساعت بعد، صدای رگبار آمد و معلوم شد که تیرباران شدند. طیب، رسم مردانگی رو به جا آورد و عاقبت به خیر شد. هنوز هم حیرون کار طیب هستم."
 
 
بعد از پیروزی انقلاب، محمد آقا با جمعی از انقلابیون خدمت امام خمینی رسیدند و با ایشان عکس یادگاری انداختند. وقتی محمد آقا پیام طیب را به امام گفت، امام فرمود: 
طیب، حُر دیگری بود.
 
داستانی از ارادت طیب به سادات
 
طیب در کوچه ای که نوچه هایش هم همراهش بودند، حرکت می کرد. شخص سیّدی که شال سبز به کمر بسته بود را دید روی اثاثیه اش نشسته بود. به اطرافیانش گفت: بروید بپرسید آقا سید برای چی رو اثاثیه نشسته. 
 
سید گفت مستاجر بودم و صاحب خانه مرا انداخته بیرون و جواب کرده است. طیب گفت وانت بگیرید. حالا سید هم متحیربود که چه اتفاقی دارد می افتد. خودش هم جلو نشست  و او را برد یک خانه ای نوساز. 
 
سند خانه  را به نام او زد و اثاثیه را خالی کردند. کلید خانه را داد دست سید و گفت آقا سید این خانه را برای خودم ساخته بودم . این هم کلید خانه. فقط به مادرت زهرا بگو آن طرف هم یک خانه برای من بسازد.
 
ترسیمی از عاقبت به خیری
 
شعبان بی مخ و طیب هر دو بزن بهادر تهران بودند. اما سرانجامی متفاوت داشتند. یکی از آنها در گوشه ای از آمریکا بی نام و نشان دفن شد و ننگ ملت را خرید و دیگری (طیب) سر به عشق خمینی نهاد و در جوار سید الکریم عبد العظیم حسنی آرمید و نقل جوانمردی اش گوش به گوش در تاریخ حریت و آزادگی نقل خواهد شد. این همان قانونی است که حر ابن یزید را از شمر و عمرابن سعد ها جدا کرد و آنچه در تاریخ می ماند رسم جوانمردی و آزادگی و در یک کلمه خوبی هاست.
 

 

کد خبر:141753 -رجا نیوز